دربارۀ داستان کتاب عشق و دوستی :
مارک لِوی، با قلم توانمندِ خود در کتاب عشق و دوستی ، پیچوخمهای زندگیِ حقیقی را به زیبایی بهتصویر کشیده است.
دربارۀ داستان این کتاب :
ماتیاس که در پاریس کتابفروشی دارد، تصمیم میگیرد تا برای نزدیکی بیشتر به دخترش، در لندن ساکن شود. او در لندن، آنتوان، صمیمیترین دوستش را پیدا میکند. آنتوان هم درست مثل ماتیاس، با دخترش زندگی میکند.
آنها برای رهایی از تنهایی تصمیم میگیرند بههمراه فرزندانشان، چهارنفره زیر یک سقف زندگی کنند.
آنها تنها یک قانون وضع میکنند: هیچ زنی حق ورود به خانه را نخواهد داشت!
اما پیوندهای دوستی، هر چقدر هم که زیبا و قوی باشد، کافی نیست و خیلی زود، عشق درِ خانهشان را میزند.
در قسمتی از کتاب عشق و دوستی میخوانید :
ماتیاس: «کارولین لوبلاند رو یادته ؟ »
آنتوان: «آره… همیشه تو کلاس می نشست. اولین باری رو که بوسیدیش، یادته ؟ خیلی سال پیش بود…»
« واقعا خوشگل بود!»
حالا چرا یا اون افتادی؟»
اونجا رو ببین! نزدیک بازی اسب گردان… به نظرم اون خانم خیلی شبیه شه.»
آنتوان با دقت مادر جوانی را که روی یک صندلی نشسته و مشغول مطالعه بود، نگاه کرد. مادر جوان همان طور که صفحه های کتاب را ورق می زد، نگاهی هم به پسر کوچکش انداخت که از پایه اسب چوبی آویزان شده بود.
آنتوان: «فکر کنم بالای سی و پنج سال سن داشته باشه.»
ماتیاس: «خب ما هم سی و پنج رو رد کردیم.»
به نظرت خودشه؟ از نظر ظاهری که شبیهه.»
من واقعا چطوری تونستم عاشقش باشم؟»
توهم تکالیف ریاضیش رو حل میکردی که به جاش ببوسدت ؟ »
چه کار کثیفی!»
کثیف چرا؟ اون همه پسرهای چهارده تا بیست سال رو می بوسید.»
همچنین میتونید صفحات ابتدایی کتاب عشق و دوستی رو از اینجا ببینید :
اگر از مطالعه این کتاب لذت بردهاید به اینجا هم نگاهی بیاندازید.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.