Search
Generic filters

سبد خرید

گرافیت یا الماس؟

گرافیت یا الماس؟ مسئله این‌ است…

یادمه زمان ما تو کتاب شیمی سال دوم دبیرستان یه مبحث بود؛ مقایسۀ گرافیت و الماس (چون کتابا عوض شده نمی‌دونم هنوزم اون مطالب هستن یا نه)؛ اینکه ساختار اتم‌های کربن تو این دوتا ماده چجوریه، طول و نوع پیوندشون به چه صورتیه و خیلی چیزای دیگه،
یادمه روزی که دبیر شیمی اومد سر کلاس و قرار بود اون قسمتو درس بده، حرفاشو با این جمله شروع کرد که: امروز می‌خوام دوتا مادۀ آلی رو با همدیگه مقایسه کنم که خیلی از ویژگی‌هاشون، عکس همدیگه‌س… گرافیت و الماس،
بعد اضافه کرد یکی‌شون باارزش و دیگری کم‌ارزش
و ادامه داد که از الماس در ساخت جواهرات استفاده میشه و از گرافیت در تهیۀ مداد…
چندروز پیش موقع حل کردن جدول، دوباره یاد اون دبیر شیمی و مقایسه‌هاش افتادم و به این فکر کردم اگه قرار بود بین الماس بودن و گرافیت بودن، یکیشو انتخاب کنم ترجیحم کدوم یکی بود؟
گرافیتی که مداد می‌شه،میتونه دنیا رو با کلمات و اَشکال، به تصویر بکشه، از خیابونای مراکش تو رو بکشونه به پیاده روهای کپنهاگن… ببردت بالای برج پیزا و یهو ببینی سُر خوردی تو شمالی‌ترین نقطۀ سیبری و داری دنبال تله‌ای می‌گردی که برای روباها کار گذاشتی…
یهو می‌شی دانیالِ استخوان خوک و دست های جزامی، به زمین و زمان فحش می‌دی و حقیقتو می‌کوبونی تو صورت همۀ کسایی که رفتاراشون آزارت میده، یا تبدیل می‌شی به نوشایِ سال بلوا که همه‌جا رو زیر پا میزاره محض دیدن حسینایی که دیوانه‌وار دوستش داره، تبدیل میشی به لنی اسمالِ موش‌ها و آدم‌ها و دلت می‌خواد همه چیزو لمس کنی و با آرزوی داشتن مزرعۀ دلخواهت تا آخرین ثانیه‌ها نفس می‌کشی، یا میشی ناستنکای شب‌های روشن و مادربزرگ نابینات، مجبورت می‌کنه خودتو با سنجاق بهش وصل کنی… می‌شی امیرآقای بادبادک باز که از عذاب وجدان وفاداری حسن،خودشو نفرین می‌کنه یا آقای وحدتِ “و کوه ها طنین انداز شدند” و تا لحظۀ مرگ، راز بزرگ یه عشق نامعقول رو توو سینه‌ت چال می‌کنی…
می‌شی عبدالله بن عمیر نامیرا و تردید،لحظه ای تورو برای پیوستن به امام زمانت رها نمی‌کنه اما دست آخر، عاقبت بخیر میشی…
یا نه…میشی اعلامیه و شب‌نامه و مردمو تشویق می‌کنی به انقلاب کردن…
می‌شه ساعت‌ها درباره‌ی قلم و فوایدش نوشت و خسته نشد و البته گواه همۀ حرفای من، همون آیۀ “نون والقلم و ما یسطرون”ه…
حالا با این‌همه تاثیر،هنوزم می‌شه گرافیت رو،قلم رو و اصلِ نوشتن رو اینقدر سرسری گرفت و بهش گفت “بی ارزش” ؟؟!
الماس چی؟
جز اینه که بعد از اون‌همه زحمتی که برای پیدا کردنش کشیده می‌شه و بعد از کلی تراش خوردن،نهایتا می‌شه یه نگین چندقیراطی روی انگشتر یه سلبریتی که قراره عکسش چندروزی روی جلد مجلات باشه و بعد به فراموشی سپرده بشه…
شاید لازم باشه بگردم اون دبیر شیمی رو پیدا کنم و بعد از اینکه مفهوم “ارزش” رو براش جا انداختم، بهش بگم:
من که اگه قرار بود بین الماس یا گرافیت بودن یکیو انتخاب کنم قطعا الماسو انتخاب نمی‌کردم.
دلم میخواد جایی تو ذهن و قلب مردم داشته باشم نه بین شلوغیای جعبۀ جواهرات‌شون.

 

نویسنده : ساناز بیرانوند

دیدگاهتان را بنویسید

در حال بارگذاری ...