کتاب جنگیر که برای اولین بار در سال ۱۹۷۱ منتشر شد، هماکنون به یکی از پرطرفدارترین سریالهای شبکۀ فاکس تبدیل شده است. پس از گذشت پنجاه سال از انتشار آن، همچنان بهعنوان یکی از شاخصترین کتابهای ژانر وحشت مطرح است. جنگیر پنجاهوهفت هفتۀ پیاپی در فهرست پرفروشترینهای نیویورکتایمز قرار داشت و توانست هفده هفتۀ پیاپی جایگاه نخست آن را از آنِ خود کند. ویلیام پِتِر بلاتی این کتاب را از روی داستان واقعیِ دختربچهای تسخیرشده توسط شیطان به رشتۀ تحریر درآورد. در این داستان ترسناک و دلهرهآور، تلاشهای مادر ریگان برای رهاکردن فرزندش از چنگال شیطان روایت میشود.
جنگیر دو سال پس از انتشار توسط کمپانی برادران وارنر به روی پردۀ سینما رفت و چالشهای بسیاری را در ایالات متحده بهدنبال داشت. سپس توانست ده جایزۀ اسکار را از آنِ خود کند. در اولین روز اکرانِ فیلم، طرفداران آن کتابهای خود را همراهشان به سینما بردند. تعدادِ تماشاگران بهاندازهای بود که پلیس مجبور شد برای پراکندهکردن مردمی که موفق به خرید بلیت نشده و پشتِ درها تجمع کرده بودند، از گاز اشکآور استفاده کند. بدونشک جنگیر را نباید یک کتاب یا فیلمی ساده در نظر گرفت بلکه باید به آن به چشم یک پدیدۀ واقعی نگاه کرد. این کتاب همچنان توانایی زهرهترک کردن خوانندگان خود را دارد.
اگر فکر میکنید فرزند نوجوانتان برای خواندن این کتاب یا تماشای فیلم آن آمادگی دارد، یادتان باشد که در اولین روزهای اکرانِ فیلم، بسیاری از تماشاگران با دیدن صحنههای ترسناک آن غش کرده و حتی گروهی راهیِ بیمارستان شدند.
در قسمتی از کتاب جنگیر میخوانید :
وقتی رگان سه ساله بود پدرش هووارد تصمیم گرفت شیشه پستانک را دیگر متوقف کند، رگان برای مکیدن شیشه پستانک دار در آن سننا بزرگ به نظر می رسید .امارگان تا شیشه پستانک دار را شب در دهان نمی گذاشت خوابش نمی برد. یک شب پدرش هووارد شیشه را از دستش گرفت و رگان جیغ و گریه سر داد و تا ساعت چهار بامداد همچنان گریست و ناله کرد و در تمام مدت روز هم عصبی و ناراحت بود و تنش و تشنج داشت.
همین واقعه باعث گردید خانم کریس در اقدام خود نسبت به تخته موقتا تعدیل نشان دهد و آن را برای وقت مناسب تری بگذارد:
من این موضوع را با یک روانشناس مطرح می کنم، و با این تصمیم و فکر به اتاق خواب خویش بازگشت
خسته روی تخت افتاد و تقریبا همان لحظه هم خوابش برد. ولی چند ساعت بعد با صدای ترسناکی از خواب پرید،
جیغ و دادی عصبی:
– مادر ، مادر بیا اینجا، می ترسم..
– بله آمدم مادر، دارم می آیم.
خانم کریس ندانست چگونه خود را به اتاق رگان رسانید و دید دخترش فریادکشان زار زار گریه می کند.
– اوه عزیزم، چی شده؟ خانم کریس چراغ اتاق را روشن کرد و گفت: ای خدای بزرگ، پروردگارا .
رزگان به پشت خوابیده بود و لبه تخت را محکم چسبیده با ترس و وحشت فریاد میزد:
– مادر، چرا تشک می لرزد، متوقفش کن، می ترسم، لطفا متوقفش کن.
خانم کریس دید تشک تخت به طرز وحشتناکی جلو و عقب میشود.
سایر رمانهای نشر البرز را از اینجا مشاهده کنید.
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.