قحطی تنوع و دیگر هیچ
داشتم فکر میکردم دنیای امروز ما دچار قحطی تنوع شده، پونزده سال پیش چقدر آدمایی که میدیدم از همه ی لحاظا با همدیگه متفاوت بودن، هم سبک زندگی، هم رفتار و اخلاق و هم چهره هاشون…
خبری از چهره های مصنوعی و رفتارا و کلمات سمبلیک نبود، شاید تا این حد مدیریت فرهنگی غرب توی پوست و گوشت و خونمون رسوخ نکرده بود، من این مدیریتو تحسین میکنم، نه از جهت عملکردش که زده فرهنگ و تمدنمونو با خاک یکسان کرده، اونو بخاطر زمانبندی و کارآمد بودنش تحسین میکنم، اونا میخواستن یه چیزایی رو برای ما تبدیل کنن به ارزش، یه چیزایی رو کمرنگ کنن و ما رو اونجوری که خودشون میخوان شکل بدن و تا درصد قابل توجهی هم موفق شدن، خودمونو که دیگه نمیتونیم گول بزنیم… ما داریم توی مسیری قدم برمیداریم که اونا میخوان وگرنه چرا باید از ده تا دختر جوون ایرانی نه تاش از صورتش ناراضی باشه و زیبایی رو توی داشتن چشم آبی و موی بلوند ببینه؟ آیا اینا به ما نشون نمیده که معیارای زیبایی و اصلا تعریف از دوست داشتنی بودن رو توی ذهن ما تغییر دادن و با تریبوناشون که تعدادش از حساب بیرونه، یه سری استاندارد به خورد ما دادن که بپذیریم اگه اونا رو داشتیم انسان شایسته ی احترامی هستیم و در غیر اینصورت به لعنت خدا هم نمیارزیم؟ فقط منتظریم ببینیم فلان برند، تو هفته ی مد بهمان، چه سبکی رو وارد بازار میکنه تا خودمونو تو همون هیبت ببینیم و به خودمون افتخار کنیم و اعتماد به نفس مصادره شدهمونو برای یه مدت بازیابی کنیم…
همه چیز برامون سمبلیک شده که منجر شده به قحطی تنوع در گونۀ ما ایرانیا، خیلی چیزا رو حتی نمیدونیم چرا داریم استفاده میکنیم، خونه هامون پره از آت و آشغالایی که فقط میدونیم باید باشه که اگه نباشه آرامش نخواهیم داشت، ما تبدیل شدیم به بازار مصرف و عروسک خیمه شب بازی اونایی که تریبون دارن و میکروفون دستشونه، فکر میکنیم داریم انتخاب میکنیم اما حقیقت اینه که داریم انتخاب میشیم.
نویسنده : ساناز بیرانوند