فیلم ترکیهایِ عشقِ خیلی پردردسر
فیلم ترکیهایِ عشقِ خیلی پردردسر (قسمت اول)
همهچیز با پیادهروی دو تن از بندگان خاص و خوب خداوند در یک شب بارانی شروع میشه
پسر با قد نزدیک به دومتر، بسیار هندزِم و کول، با سه سر بازو و شیش سر شکم،
در حالیکه دستاش تو جیبشه و داره طول پیاده رو رو آروم آروم در حالتی که عضلات بزرگوارش هرچه بیشتر به چشم بیاد گز میکنه
و به آینده فکر میکنه و احیانا هرازگاهی دست راستشو تو خرمن موهای پرپشت پرکلاغیش میکشه و دوربین از نمای نزدیک،
مژه و ابروهای بیدینش رو فرو میکنه تو چشمای از حدقه بیرون زدمون…
از اون طرف پیاده رو، همزمان دخترک قصۀ ما که خدا نگهدارش باشه
و نسلش ایشالا هی ادامه پیدا کنه تا جهانو از ژن های عزیزدلش پر کنه داره آروم آروم با کفشهای پاشنه بلند قرمز رنگش میاد اینطرف،
که اتفاقا دختره یه کم خنگه و این جذابترش کرده
و کنار قد یک متر و هفتاد سانت و موهای بلوند و چشمای آبی و دماغ کوچیک و همۀ چیزای خوب دیگهای که داره
و بنده نمیخوام به حاشیه ببرم متن رو،
یه پکیج کامله که خدا موقع آفرینشش خیلی فتبارک الله احسن الخالقین گفته
و اتفاقا بارون داره دختره رو هم خیس آب میکنه.
این شد یه ربع از یک ساعت قسمت اول فیلم.
در مرحله ی بعد این دوتا مخلوق مه جبین، برای ثانیه ای چشم تو چشم و فیس تو فیس میشن و دیدن همانا و دل از کف دادن همان…
خلاصه از فردای اون روز،
اینا هی بیشتر با هم آشنا میشن و از دوچرخه سواری بگیر تا بالش جنگ و صحنۀ خندههای از ته دل و بستنی خوردنا و لوس بازیا و ادا اطوارشون گر و گر،
بینندۀ بخت برگشته رو توی توهم میبره که پس چرا من و فلانی باهم از این داستانا نداشتیم و اون بیلیاقت قدر منو نمیدونه و ال و بل…
تا اینجا شد دویست قسمت که اون لابلا، پسر قصۀ ما چندباری بخاطر دخترک خون دماغ شد و مشت و لگد نثار آحاد ملت ترکیه کرد و دختر بزرگوار و عزیز دل همۀ ما، به کرات خسته نشد از بس هی لباس عوض کرد و مدل مو و آرایشش سوی چشم همه مونو کم کرد و رفت و اومد و ناز و عشوه ریخت و حتی یه روز جلوی باباش واساد و گفت یا کمال بیگ یا هیچکس دیگه…
پایان قسمت اول نوشته
و پایان قسمت ۲۷۳ از فیلمنامه فیلم ترکیهایِ عشقِ خیلی پردردسر
منتظر قسمت دوم باشین
نویسنده : ساناز بیرانوند