دربارۀ کتاب :
در سایت خبرگزاری کتاب ایران در مورد کتاب همه ما مثل هم هستیم آورده :
« اگر بخواهیم از چارچوب بیرونی اثر به آن وارد شویم باید گفت رمان، ساختار خوبی دارد. زیربنای آن محکم است و در پس نگارشاش اندیشه ایست که به آن عمق میبخشد. ریتم و کشش آن خوب است. زندگیِ هر سه شخصیت اصلی اش به نحوی به هم گره خورده و داستانگوست؛ ویژگی ای که این روزها بسیاری از داستان ها فاقد آن هستند. »
مقاله کامل را از اینجا بخوانید.
در قسمتی از کتاب همه ما مثل هم هستیم میخوانیم :
«میخندم اما ته دلم تیر میکشد.
یاد همه آدمهایى میافتم که میتوانستم کنارشان ما بشوم، اما…
همه آدمهایی که به درد هم میخوردیم و میتوانستیم درد تنهایی این راه دراز عمر را برای هم درمان کنیم، اما…
همه آدمهایی که با دیدنشان ترس توی دلم میافتاد که مبادا آدم زندگی من نباشند و با سهم خودم اشتباهی بگیرمشان و ناگهان از هم میپاشیدم
از تصور اینکه کسی نفسبهنفس من زندگی کند.
از تصور پیوند با کسی که تا دیروز نمیشناختمش، ترس برم میداشت و همه این سالها فرار مى کردم … »
«سرم را از روی میز بلند میکنم و قطره اشک کوچکی را که از سرِکلافگی گوشه چشمم جمع شدهاست پاک میکنم.
«بفرمایید مامان!» مادر با لبخندی کمرنگ در چشمهایش، مثل همیشه آرام و پر از یقین، با بشقابی میوه پوستگرفته، داخل میشود.
همراه مادر، عطر پرتقالهای آبدار فضای اتاق را پر میکند، همه اتاق، جز آن گوشه ذهن من که یلدا سکوت کرده است.
انگار مادرم عجز و ناتوانی را در چشمهایم خوانده که اخمی ساختگی روی چهرهاش مینشاند و با سری کج نزدیکم میشود.
بشقاب میوه را کنار دستم روی میز تحریر سفیدم میگذارد؛ دستش را زیر چانهام میگیرد و سرم را بلند میکند و نگاهم میکند.
«چی شده نویسنده کوچولوی مامان؟»
نگاهم را از پرتقالها میگیرم و به چشمهای مادر میوزم: «مامان…» دیگر توان مهار اشکهایم را ندارم.
سرم را روی سینه مادر میگذارم و اشکهایم جاری میشود؛ چند قطره اشک کوچک لوس.
همانهایی که هر وقت نباید بیاید، میآید و نشانم میدهد که چقدر ضعیفم؛
چقدر از آنچه دلم میخواهد باشم کمتر هستم! اما مثل همیشه بوی مادر آرامم میکند.
خودم را جمعوجور و اشکهایم را پاک میکنم.»
نسخۀ الکترونیکی :
شما میتوانید نسخۀ الکترونیکی کتاب را از اینجا خریداری کنید.