دخترى که گذشته اى نداشت رمان روانشناختى براى طرفداران دخترى در قطار و دختر گمشده.
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
مرد چیزی از پشتش بیرون کشید؛ یک بطری سفید پلاستیکی بالای سرش بود.
فهمیدم که چه اتفاقی قرار است بیفتد.
حتمأ مایع درون بطری اسید است.
پیش از آن هم شنیده بودم که مردها این بلا را سر زنها میآورند تا زخمی روی چهره شان بیندازند.
من که خیلی زیبا نبودم که پسری بخواهد به من حسودی کند، اما اینها مهم نبود.
من یک فرستنده ایمیل داشتم.
آب یخی روی صورتم پاشیده شد.
سر جایم خشکم زد.
احساس می کردم برای ابد همان جا یخ زدم.
مگر نباید اسید بسوزاند؟ چرا هیچ گرمایی حس نمی کردم؟
چشم در برابر چشم، زندگی در برابر زندگی!
هر فردى رازى دارد…واقعا فکر مى کنى بعد از کارى که کردى،بازم مردى بهت علاقه مند مى شه؟…