کتاب امانت عشق داستان دختری است که قصد ازدواج با پسرخاله خود را دارد، ولی پسرخاله به دلیل داشتن گونهای بیماری درمان ناپذیر از ازدواج با او سر می زند و….
در قسمتی از کتاب میخوانیم:
«هنوز مستی خواب در چشمانم بود فکر میکنم چشمانم پف کرده بود چون به سختی باز میشد.
دکمه باز کردن در را فشار دادم و با عجله دستی به موهایم کشیدم.
فرصت نبود تا آبی به صورتم بزنم.
از هیجان لبم را به دندان گرفتم و در آینه کمد جارختی به صورتم نگاهی کردم، هنوز چشمانم خمار خواب بود.
علت آمدن علی را نمیدانستم .
صدای پای او را شنیدم که از پلهها بالا میآمد و من مات و مبهوت وسط هال ایستاده بودم.
با صدای زنگ در هال سعی کردم به اعصابم مسلط شوم و با لحن آرامی گفتم: بفرمایید داخل … »
«… از چیزی که میشنیدم حیرت کرده بودم او … آبرو؟
نخستین بار در عمرم سیلی به این محکمی میخوردم.
البته در مقابل حماقتی که در ازدواج با او انجام داده بودم این سیلی چیز زیادی نبود.
با همان یک سیلی ترسم از بین رفته بود و نفرت از او به من شهامت میداد.
با خشم فریاد زدم:
– هرزه، ولگرد آشغال… تو و آبرو. تنها چیزی که از آن بویی نبردهای غیرت و مردانگی است …
نگذاشت حرفم تمام شود و با پشت دست به طرف دهانم نشانه رفت ولی ضربهاش آرام بود.
همان ضربه آرام باعث شد، شوری خون را در دهانم احساس کنم…»
نسخۀ الکترونیکی :
شما میتوانید نسخۀ الکرونیکی کتاب امانت عشق را از اینجا خریداری کنید.